تلویزیون در آینده - ۲

بنظر شما در آینده دور یا نزدیک شاهد چه تغییراتی در تلویزیون های خانگی خواهیم بود و از سوی دیگر شما از این جعبه چهارگوش چه انتظار بیشتری دارید؟
اولین پاسخ سه بعدی شدن است و دومین پاسخ هرچه ظریفتر شدن آنست تا جایی که بتوان مثل کاغذ روزنامه آن را تا یا لوله کرد. این کوچک شدن آنقدر ادامه می‌یابد که روزی تلویزیون، صفحه نمایش خود را از دست خواهد داد و تلفن شخصی و همراه شما این امکان را خواهد داشت تا برنامه های تلویزیونی را بصورت سه بعدی در برابرتان یا در تصورتان ظاهر سازد. آن روز فیلمها را نه فقط مشاهده خواهید کرد بلکه سرمای برف و گرمای آتش درون صحنه ها را حس خواهید کرد و بوی بازیگران و گل و گلوله را استشمام.
در مورد برنامه های زنده قادر به تماس مستقیم و اعمال نظر خواهید بود و در صورت تمایل دیگران شما را خواهند دید و شما دیگران را.
شما با استفاده از میلیونها کانال تلویزیونی قادر خواهید بود مقامات دولتی و مدیران و کارمندان را بیست و چهارساعته زیر نظر بگیرید، از آنها انتقاد کنید یا به پرسش و پاسخی متقابل بپردازید. این جزء شرایط کاری آنهاست: خدمت و پاسخگویی.
همچنین با استفاده از میلیونها کانال تلویزیونی و مترجم های آنلاین قادر خواهید با شخصیت های معروف تماس دیداری کنید و نیز با استفاده از هزاران ماهواره و میلیون های دوربین خودکار به نظاره مستقیم و زندهٔ گوشه و کنار دنیا و جنگل و کوهستان و زیر دریا و آسمان پرستاره بنشینید. از موزه ها وگالری ها و جاهای دیدنی کشورهای دور و نزیک و نیز خویش و قومتان بازدید به عمل آورید. از راه دور خانه و اداره و کارگاه و محل کار و خیابان و باغ و مزرعه و کودک و همسر و خویشان و کارکنان و بیماران و شاگردان خود را زیر نظر بگیرید و هزاران امکان دیگر.
 تلویزیون و رادیو و کامپیوتر و  اینترنت و تلفن راهی جز این ندارند که در پایان به دستگاهی واحد تبدیل شوند. در آن روز کسی تنها نیست. همگان در تماس با همگانند یا زیر نظر. مدیریت واحد، زمین و کرات تابعه را با استفاده از تلفن همراه اداره خواهد کرد. اداره ای از بالا به پایین و برعکس.
این روز شاید فردا باشد، شاید روز بعد.
...

تلویزیون در آیندهٔ نزدیک ۱

سربازهای آینده

اگر به نوشته ها و فیلم‌های علمی تخیلی علاقه دارید حتما به موضوع تولید و پرورش سربازهای برتر برخورده اید: دوره های  ویژهٔ مهارتی برای رسیدن به سربازهای فوق العادهٔ جسمی ذهنی، پرورش سوپرسربازهایی ژنتیکی، ساخت سربازهای مصنوعی سوپر کامپیوتری، و تلفیقی از این سه مورد.

در قسمت همان حکایت قدیمی‌ The Same Old Story از سریال تخیلی حاشیه  Fringe مشاهده می‌کنیم دولت در پروژه‌ای محرمانه در تلاش است تا رشد و نمو انسان را از بدو حیات در بطن مادرسرعت بخشد. هدف تولید سربازهای ویژه در چند ثانیه است.

تصور کنید دولتی قادر باشد تا در عرض چند دقیقه میلیون‌ها سرباز تولید و روانهٔ دیگر کشورها کند. این سربازها از قدرت و توانایی های ویژه برخوردارند و فرمانبردارند، مرگ برایشان معنایی ندارد و هدفشان در زندگی فقط رسیدن به هدفی است که دولت برایشان تعیین کرده است.
کمی دورتر برویم، میلیاردها کارگر تولید شده را تصور کنید که بدون درخواست دستمزد و حق و حقوقی قادرند در کوتاه مدتی و تنها به کمک دستهایشان کوهستانی را مسطح کنند.
در فیلم مشکلی که تولید کنندگان با آن درگیرند اینست که فردی که در چند ثانیه به جوانی می‌رسد در چند ثانیه هم پیر می‌شود و می‌میرد. اما انسان که سالیانی دراز پرواز برایش آرزویی دست نیافتی بود، یقینا می‌تواند به این مهم دست یابد...
 و
 آن روز
 در همین تهران خودمان:
شما وارد اولین فروشگاه فست هیومن سر راهتان می‌شوید، فروشنده که خانمی چینی است با لبخند جلو می‌آید و با زبان فارسی می‌پرسید: «چه خدمتی از دستم بر می‌آید؟»
شما با شک و تردید می‌گویید: «من آگهی شما را در تلویزیون دیده ام، اما جنس هایتان... آیا واقعا ... واقعی هستند...»
فروشنده چشمکی می‌زند: «حتما» و پیراهنش را بالا می‌زند، بالای نافش نوشته شده Made in  China 
شما که از تعجب چشمتان گرد شده است، می‌گویید:«خب ... من ... من یک شوهر مطیع می‌خواهم».
فروشنده با احترام فرمی را به شما می‌دهد تا آن را پر کنید. در این فرم باید مشخصات جنس درخواستی تان را وارد کنید: قد، وزن، سن، رنگ چشم و مو و پوست، استخوان بندی، تحصیلات، قدرت، ویژگیها، زبان هایی که می‌داند...
فروشنده پس از دریافت فرم پشت کامپیوترش می‌نشیند و داده ها را وارد می‌کند، و در پایان روی Enter می‌زند، چند ثانیه بعد محفظه ای باز می‌شود و جوانی موطلایی و چشم آبی از آن بیرون می‌ آید و یکراست به طرف شما می‌آید و می‌گوید: «سلام عزیزم». 
وقتی دارید بهای جنسی را که خریده اید پرداخت می‌کنید، خانم دیگری وارد فروشگاه می‌شود، همراه او مردی است که پا ندارد اما هشت دست دارد. آن زن رو به فروشنده می‌کند و می‌گوید: «این جنسی که به من فروخته اید فقط روزی دوازده ساعت کار‌می‌کند و بقیه اش در خواب است» فروشنده می‌گوید: « اگر بخواهید آن را بیست و چهارساعته می‌کنم، اما عمر مفیدش کم می‌شود» زن می‌گوید: «اشکالی ندارد، ضمنا دو تا دست دیگر هم به آن اضافه کنید».  

...
در حاشیه:
فرینج (به انگلیسی: Fringe) نام سریال تلویزیونی پرطرفدار علمی تخیلی در ایالات متحده آمریکا است. فرینج (بمعنای علوم حاشیه
ای) از شبکه فاکس در آمریکا پخش می‌شود و فصل اول آن به پایان رسیده و پخش فصل دوم خود را به تازگی آغاز کرده است.
سازنده این اثر ج. ج. آبرامز است، و سریال در مورد ماجراهای اداره پلیس اف.‌بی‌.آی در شعبه شهر بوستون در ماساچوست است.
این سریال تاکنون توسط منتقدان و تماشاگران با واکنش‌های خوبی روبرو شده‌است.
مایکل جیاچینو آهنگ ساز این سریال است که در گذشته سابقه همکاری با ج.ج آبرامز در سریال گمشده (Lost) را داشته است از گروه‌هایی که در تولید موسیقی متن سریال فرینج شرکت داشته‌اند می‌توان گروه لیدی‌تران را نام برد.
نگاهی به داستان سریال:
اولیویا دانم (بازیگری آنا تورو) یک افسر پلیس فدرال آمریکا در بوستون است. او به کمک یک نابغه علمی از دانشگاه هاروارد بنام پروفسور والتر بیشاپ  (بازیگری جان نوبل) که از اختلالات روانی رنج می‌برد و لذا چندین سال در حبس بوده‌است، و نیز پسر او (بازیگری جاشوا جکسون) که در جنگ عراق یک پیمان‌کار خصوصی بوده‌است، کمک می‌گیرد و سعی در حل جنایت‌هایی دارد که دارای ویژگی‌های فراطبیعی بوده و از نظر علمی به "علوم حاشیه" معروف هستند.اولیویا دانم (بازیگری آنا تورو) یک افسر پلیس فدرال آمریکا در بوستون است. او به کمک یک نابغه علمی از دانشگاه هاروارد بنام پروفسور والتر بیشاپ  (بازیگری جان نوبل) که از اختلالات روانی رنج می‌برد و لذا چندین سال در حبس بوده‌است، و نیز پسر او (بازیگری جاشوا جکسون) که در جنگ عراق یک پیمان‌کار خصوصی بوده‌است، کمک می‌گیرد و سعی در حل جنایت‌هایی دارد که دارای ویژگی‌های فراطبیعی بوده و از نظر علمی به "علوم حاشیه" معروف هستند.


نیم نگاهی به داستان قسمتی از این سریال که به آن اشاره شد:
زنی در چند ثانیه باردار شده، به بیمارستان منتقل می‌شود، در حین زایمان ‌می‌میرد اما کودکش را زنده از شکمش بیرون می کشند، کودک در ظرف چهار ساعت به پیرمردی هشتاد ساله تبدیل شده و می‌میرد.
 اوليويا در پیگیری این پرونده پی می‌برد که این موضوع با قتل های زنجیره ای سالیان دور ارتباط دارد...




جارو برقی در آینده

یکی از بزرگترین مشکلات سر راه طراحان پیشرو در زمینه طراحی و ارائه ایده های نوین طراحی جارو برقی فرداها است.
به نظر شما جارو برقی ایده ال یعنی چه و چه تغییراتی برای بهتر شدن آن پیش بینی یا آرزو می‌کنید.
  • اولین چیزی که به فکر همه می‌رسد اینست که جاروهایی ساخته شود که بی‌صدا و بی‌سیم و کنترل از راه دور باشند.
  • دومین خواسته  حتما هر چه بیشتر کوچک شدن جاروها از یکسو و در مقابل امکان هر بیشتر فشرده سازی آشغال درون جاروهاست، بد نیست ترتیبی داده شود تا هرگاه که ظرفیتشان تکمیل شد، زباله های فشرده شده را بسته بندی کرده و مثل تخم مرغ از سوراخ عقبی اشان بیندازند بیرون.
  • دیگر چه؟ خوب، سومین خواسته می‌تواند این باشد که جاروهای برقی هوشمند باشند، یعنی سر ساعت یا روز بخصوصی بلند شوند و راه بیفتند و خانه و اداره و خیابان و بیابان را تمییز و پاک کنند.
اما مشکل مهندسین طراح درست از همین جا آغاز می‌شود، نوشتن برنامه ای برای شناخت دور ریزها و چقدر و چگونه پاک کردنشان.
در خانهٔ ما همیشه دعوا سر دور ریختن هاست:
  • آیا مداد کوچک شده، روزنامه خوانده شده، قابلمه کج و کوله شده، کفش رنگ و رو رفته، جوراب رفو شده، اسباب بازی های شکسته یا قدیمی، شیشه های خالی آبلیمو و ترشی، دکمه یا پیچ یا یادداشتی که اینجا و آنجا افتاده را باید بیندازیم دور یا نگهداریم شاید روزی بدرد بخورند.
  • جارو برقی ما از کجا بفهمد که مثلا هر گرد و خاکی را بخورد اما کاری به خاک گلدان یا ترک کوچک روی دیوار نداشته باشد؟ همچنین کاری به کار مثلا برنج درون این بشقاب نداشته باشد، اما برنج روی زمین یا سفره یا بشقاب دیگری را قورت بدهد؟
  • شیشه های شکسته را دور بریزد اما کاری به این شیشه شکسته نداشته باشد چون این یکی کاری است هنری.
  • وقتی دارم با کامپیوتر کار می‌کنم، اصلا دور و برم چرخ نخورد و هی نخواهد خرده ریزهای بیسکویت و کیک و پوست تخمه های روی لباس و زیر پایم را جارو کند، اما می‌تواند بیست و چهار ساعته خواهرم را لیس بزند و تمییز کند.
اگر جاروبرقی ها آنقدر پیشرفته باشند که کار شست و شو را در کنار رفت و رو انجام دهند که وا مصیبتا!
  • دختر کوچک خانواده داد می‌زند: بشقابی را که از خاک رس ساختم کجاست، باید ببرم مدرسه؟ و طفلک خبر ندارد که جارو برقی مدتهاست که آن را شسته و آب شده رفته پی کارش!
  • خواهر بزرگتر سر جارو برقی داد می زند: کدام احمقی تو را برنامه ریزی کرده که نمی‌دانی این لباس را نباید با آب گرم شست؟
  • فریاد مادر خانواده هم سر جارو برقی بلند است: حیوون! کی به تو گفت قالی‌ها را بشوری، مگه نمی‌دونی من امروز مهمان دارم وای‌ی‌ی.
  • پسر خانواده هم سر جارو برقی داد می‌زند، اما کمی آرامتر تا کس دیگری نشود: قوطی حلبی، چرا سیگارای دست پیچم را همراه کتم شستی؟
  • پدر خانواده، آرام و بی صدا گوشه ای نشسته و دو دستی دارد موهای سرش را می‌کند. ظاهرا جارو برقی مدارک بسیار مهمی را که چند قطره چای رویشان ریخته بود حسابی شسته و پاک کرده است.
  • مشکلاتی هم در مورد شستشوی آدم‌ها توسط جارو برقی‌ها پیش می‌‌آید که فعلا به دلایل حساسیت‌های برادران ترفیلینگ معذوریم از بازگوییشان.
...
شاید بهتر است نظافت را خود آدمها انجام بدهند. کمی تکان خوردن کسی را نمی‌کشد.

دیدار با مردگان

یکی از تلخ ترین واقعیت‌های جهان از دست دادن نزدیکان و دوستان و شخصیت‌های دوست داشتنی و مثمر ثمر است، برای همیشه از داست دادنشان.

در آینده این امکان وجود دارد تا به درخواست شما یا جمعی از مردم، مرده ای عزیز یا با اهمیت زنده شود و در کنار شما عمری جاودان یابد.
آنچه در زیر می‌آید بخشی از داستانی واقعی است که در سال ۲۰۴۰ رخ داده است:

 در سالن انتظار نشسته و منتظر بودم تا استاد و محقق نامدار از راه برسد.
     مادرم خطاط بود، خطاط و مجسمه ساز، در خیلی از ادارات و خانه ها و پارک‌ها و میادین و مترو می‌شود دستکم یکی از آثارش را دید.
   دوسالی می‌شد که مرگ او را ربوده بود، اما بغض فروخورده ای مرا رها نکرده و دیدن این همه رد پا از او و نبودنش مرا بیش از پیش غمگین می‌ساخت.
   در ماموریت بودم که مرد. شهرکی را زیر اقیانوس آرام می‌ساختیم . پول خوبی می‌دادند و تا پایان ماموریت امکان برگشت نداشتیم و این موضوع جزء شرایط کار بود.
    وقتی برگشتم سه ماهی می‌شد که خاکش کرده بودند و آرزوی دیدنش که همیشه با لبخندی باز به دیدنم می‌آمد، و بغل کردن و سخن گفتن با او برای همیشه در دلم ماند.
    فقط مادرم نبود، دوستم بود، استادم بود، راهنمایم بود، سنگ صبورم بود، پایه ای برای تکیه زدن بود و دیواری برای پشتگرمی، برای من و برای خیلی‌های دیگر.
    خانم منشی دست روی شانه‌ام زد و گفت: «کجایی خانم، بفرمایید تو، استاد آمدند.»
    به خود آمدم، لبخندی زدم و قطره اشکی را که می‌خواست ببارد منصرف کردم و وارد اتاق استاد شدم.
    استاد گفت: «بفرمایید بنشینید، با درخواستتان موافقت شده، بخصوص با شخصیتی که مادرتان داشتند، البته می‌دانید که ما در این زمینه در آغاز راه هستیم و در سراسر جهان تنها سه مورد موفق گزارش شده.
    درخواست شما هم به صورت کاری تحقیقی و زیر نظر دانشگاه انجام خواهد شد و البته نیمی از مخارج به عهده شما خواهد بود.»
    نبش قبر کردیم و قسمتی از استخوان جمجمهٔ مادرم تحویل آزمایشگاه داده شد. پس از سه ماه کار شبانه روزی با استفاده از آن، نطفه ای ژنتیکی ساخته و در بطن من کار گذاشته شد و نه ماه بعد مادرم بدنیا آمد، برای بار دوم.
    آنطور که اساتید گفته بودند و در سه مورد مشابه نیز این موضوع اثبات شده بود، نوزاد با داشتن حافظه و آگاهی کامل از زندگی گذشته اش بدنیا می‌آید، اما چند سالی طول می‌کشد تا بتواند راه استفاده از آن را بیاموزد یا بکار برد. او گرچه از نظر ژنتیکی کاملا مشابه با مادرم خواهد بود، اما شرایط متفاوت محیط و زمان باعث خواهد شد تا شاهد تغییرات بسیاری در او باشیم. اما این موضوع مشکلی برای من نبود یا هنوز مشکلی نشده بود.
    مادرم را با آن جثهٔ کوچکش بغل می‌کردم، شیرش می‌دادم، می‌شستمش و نازش می‌کردم و ساعتها و ساعتها با او حرف می‌زدم.

    شادی ام پایانی نداشت...

مرگی که دیگر نیست

آنگونه که همگان می‌دانند مرگ را سبب سه چیز است: بیماری، حادثه، پیری. اما پیری نیز چیزی جز بیماری نیست، و هر حادثه ای را که به مرگ ختم شود چه سهو باشد مانند تصادف یا افتادن از پشت بام، چه عمد باشد مانند تیراندازی یا ضربهٔ چاقو، نیز نوعی بیماریند و درمان به موقع همراه شناخت کامل و درست بیماری‌ها و وجود و به کارگیری دوا و درمان و قطعات یدکی، نه فقط بیماران را بهبود می‌بخشند که در اصل مرگ را غیرممکن می‌سازند.
آری، روزی خواهد آمد که مرگ را فقط در کتاب‌ها و فیلم‌های تاریخی می‌توان دید، آن روز چندان دور نخواهد بود شاید همین فردا باشد یا روز بعد از فردا.
اما آنگونه که پیشتر در این وبلاگ اشاره شد تا رسیدن به آن روز باید به سه چیز رسید:
  • برچیدن حکومت‌ها و دولت‌های فعلی، و جایگزین شدن مدیریتی واحد برای تمام این کره خاکی کوچک.
  • تلفن‌های همراه بسیار ریز آینده که به محض تولد هر شخص به بدنش پیوند زده می‌شود.
  • بانک اطلاعات که متصل به تمامی افراد روی زمین و جاهای دیگر می‌باشد و دایم در حال تجزیه و تحلیل و آزمایش و مطالعه و مراقبت و جمع آوری اطلاعات است، اطلاعاتی برای زندگی بهتر.
در روز بعد اگرچه از یکسو همهٔ بیماری‌ها قابل درمانند، از سوی دیگر با بهره گرفتن از امکانات مدرن و تلفن همراه و بانک اطلاعات و مدیریت کارای جهانی هیچ حادثه ای اتقاق نخواهد افتاد و بعلاوه انسان جهشی ژنتیکی خواهد کرد به انسان برتر، زیباتر و باهوش تر.