انتخاب پدر و مادر

هر روز باید در مقابل گزینه‌های متفاوت فرا رویمان یکی را انتخاب کنیم‌:
این خیابان ما را به مقصد می‌رساند یا آن خیابان‌؟ از این مکان خرید کنیم که در آن اجناس ارزان ترند یا از آن مکان که به ما نزدیکتر است؟ این کتاب را بخریم یا آن مجله را‌؟ این کانال را ببینیم یا آن یکی‌؟
در خانه غذا بخوریم یا در بیرون از آن‌؟ در جواب اهانت آمیز فلانی برخوردی احساسی نماییم یا عقلانی‌؟ یک لقمه بیشتر بخوریم یا از حد تندرستی نگذریم‌؟ و بسیاری موارد دیگر‌.
وقتی به گذشته می‌اندیشیم در می‌یابیم که همیشه انتخاب‌های مناسب تری نیز وجود داشته‌اند‌، و امیدوار می‌شویم که در آینده در شرایط یکسان، بتوانیم بهتر بیندیشیم و بگزینیم‌.
اما جاهایی نیز وجود دارد که حق انتخاب از ما گرفته شده است و بنظر می‌رسد لااقل امروز شانسی در برخورداری از گزینهٔ مناسب را در آنجا نداریم و باید منتظر روز بعد بنشینیم‌، روزی که بدست خودمان آنچه را که برایمان و برای فرزندانمان بهتر است را خواهیم ساخت‌.

پرسش اینست‌:
آیا پدر و مادر فعلی‌مان را گزینۀ مناسب و ایده ال برای خود می‌دانیم‌؟ - شکل و شمایل آنها‌، مال و منالشان‌، تحصیل و تربیتشان‌، فرهنگ و شعورشان - مسایلی که تغییر جزیی هر کدام می‌توانست زندگی بهتری را برایمان رقم بزند‌.
صرفنظر از دوست داشتنشان که پایبند عادت هاست‌، اگر این امکان را داشتیم که می‌توانستیم پدر یا مادر را خودمان انتخاب کنیم آیا به آنچه داریم‌، قناعت می کردیم؟

در آینده‌، انسان‌ها زیبا و سالم و استاندارد متولد می‌شوند‌، بچه‌ها در دست بهترین مربیان پرورش می‌یابند و گاه‌، اوقات خود را با پدر و مادرشان خواهند گذراند‌.

بازگشت

جان سوار مولی‌، سفینه کوچک و قدیمی خود شد و گفت‌: مرا ببر پیش پدرم‌. مولی در حالیکه مشغول جستجو در فضای بیکران بود‌، پرسید‌: چی شده یاد پدرت افتادی‌؟
جان غمگین پاسخ داد‌: بتو مربوط نیست‌.
مولی با تکان شدیدی که نشان از خشمش میداد‌، به طرف سیاره کوچک فورست بحرکت درآمد‌.
سفینهٔ مولی ساعتی بعد در کنار جنگلی با درختانی برنگ نارنجی و سیاه فرود آمد‌. جان از سفینه پیاده شد و به طرف مرد جوان تنهایی که آنجا مشغول کاشتن بوته ای خار بود رفت‌.
مرد که چند سال از جان کوچکتر می‌نمود‌، با شنیدن صدای پا برگشت و پرسید‌: اینجا چه می کنی‌؟
جان پاکتی را از جیبش در آورد و به او داد و گفت‌: روزت مبارک پدر!
مرد پاکت را گشود و با مشاهده بذر کمیاب گل رز، هیجان زده پرسید‌: اینا رو از کجا گیر آوردی‌؟
جان گفت‌: دلم برات تنگ شده بود‌.
مرد پرسید‌: دستات چرا می لرزه‌؟
جان کمی درنگ کرد و بعد گفت‌: می‌خواهند مرا بفرستند مهد کودک‌، دوره برگشت به کودکی‌. بنظرم توی اداره کمی تند رفته‌ام‌.
مرد کمی با بوته خار ور رفت‌. سپس سر بلند کرد و به نقطه ای دور در گذشته خیره شد و گفت‌: اقلا ظاهر سن و سالمان دوباره متناسب میشه‌؟

پخش زنده و مستقیم تاریخ در آینده

با توجه به سرعت نور و فاصلۀ بین خورشید و زمین‌، آنچه به عنوان خورشید در معرض دید ما قراردارد‌، تصویری است از خورشید هشت دقیقۀ قبل‌، یعنی اگر به هر دلیل همین الان خورشید خاموش گردد، هشت دقیقۀ بعد زمین در تاریکی فرو می‌رود.
اینک فرض کنید دارای تلسکوپی فوق مدرن و سفینه‌ای با سرعت مافوق نور هستید، هنگامی که سفینه تان را به پرواز در آورید‌، به نسبتی که از زمین فاصله می‌گیرید از طریق تلسکوپتان شاهد تصاویری مربوط گذشته خواهید بود‌، هرچه بیشتر فاصله بگیرید‌، زمان عقب تری را مشاهده خواهید نمود .‌
با توجه به این مطالب شما را دعوت می‌نماییم به تصویری کوچک از آینده :‌
کار روزانه تان را بپایان رسانده اید و تصمیم می‌گیرید در یکی از دکه‌های بین راه چیزی بنوشید‌. ماشین فضایی‌تان را در کنار یکی از این دکه‌های معلق در هوا پارک می‌کنید. قالیچه‌ای قرمز از سوی دکه تا در ماشینتان پهن می‌شود‌. قبل از ورود انگشتتان که کارت بانکی شما نیز محسوب می‌شود وارد محلی مخصوص در دکه می‌نمایید و می‌گویید که مایلید مهمانداری فرانسوی از شما پذیرایی کند‌. در باز می‌شود و مهماندار فرانسوی ورودتان را خوش آمد می‌گوید‌. سفارش چیزی را می‌دهید . کمی گفتگو یا کاری دیگر می‌کنید و سپس به طرف یکی از چند دستگاه موجود در سمت راست می‌روید‌. در روی صفحۀ سه بعدی دستگاه مورد نظرتان نوشته‌ای معلق به چشم می‌خورد: تاریخ را زنده و مستقیم بنگرید‌، مکان و زمان به اختیار شما.
انگشتتان را در قسمت مخصوص فرو می‌کنید و می‌گویید: ساعت هشت صبح روز سوم فرودین سال ۱۳۹۵ تهران، خیابان مهتاب، آپارتمان شمارهٔ ۴۴
روی صفحه شاهد سه نمایش که از زاویۀ بیرون سه پنجره گرفته شده‌اند می‌شوید. یکی از آن سه را انتخاب می‌کنید‌. تصویر بزرگ می‌شود.
خودتان را می‌بینید در پنج سالگی‌، در بغل پدرتان می‌خندید‌، صدای مادرتان از اتاق کناری می‌آید که ...